سلام
حتما متوجه شدید که متن قبلی کار خودم نبود
اونو عزیز دلم نوشته بود
حتما می خواید بدونید بالاخره چی شد ماجرای ما
باشه منم خلاصه تعریف می کنم
از روز چهارشنبه تا شنبه کار من گریه کردن و غصه خوردن بود و از اون خبری نبود این بدتر عصبیم می کرد دوست داشتم که یک چیزی بگه حتی اگه از حرفشم خوشم نمی یومد ایرادی نداشت اما ازون خبری نبود
تا اینکه شنبه بهم اس ام اس زد ولی من تصمیم نداشتم کوتاه بیام بعد چند تا اس ام اس زنگ زد ولی گوشی من که رو سکوت بود و خودشم تو کیفم متوجه زنگ زدنش نشدم و اونم اس ام اس زده بود که هر وقت حوصلشو داشتم خبر بدم بزنگه(فدات شم من همیشه حوصلتو دارم)
من که اس ام اس رو دیدم سریع تک زدم که بزنگه قلبم داشت از جاش درمیومد(اینو بهش نگفته بودما اما حالا دیگه می فهمه)
خلاصه یک ساعتی با هم حرف زدیم و اون شرایط رو توضیح داد که اگه اون روز نمی رفت تهران دیگه کارش رو نمی تونست انجام بده
اما من که دل تنگم شکسته بود نمی تونستم قبول کنم
اونم گیج شده بود که باید چیکار کنه
دلم می خواست بلند بگم عاشقتم
ولی..............
ازش پرسیدم چرا جواب اس نمی دادی گفت چون تو عصبانی بودی و اگه من چیزی می گفتم تو همه چی رو بدتر می کردی(راستم می گفت خدا اون روز رو نیاره که من عصبانی شم واه واه)
خلاصه قرار شد دیگه دوتامونم ازین بچه بازیا در نیاریم(مخصوصا من)
وقتی می خواستم بگم دوسش دارم تمام بدنم سرد شده بود از دوست داشتنش اطمینان داشتم اما انگار قدرت گفتنش رو نداشتم
بهم گفت:دوستم نداری که نمی گی
بعد چند لحظه سکوت
گفتم دوست دارم
فکر کنم بهترین لحظه تو اون یک ساعت بود
و اما بعد از36 روز امروز(که البته دیروز آخه الان که من این خاطره رو می نویسم ساعت از 12 شب گذشته)همدیگرو دیدیم
وای جاتون خالی واقعا عالی بود
خیلی خوب بود دوست داشتم ساعت متوقف بشه اما انگار از هر روز زودتر سپری می شد
کلی با هم حرف زدیم کلی نگاش کردم(اندازه36 روز ندیدنش)
وای عزیزم خیلی دوست دارم
امروز ازم خواست که دیگه بچه بازی در نیارم منم قبول کردم
خدا کنه ابن بار دیگه اشتباه نکنم و زودعصبانی نشم
(حتما فکر می کنید با این حرفام اشتباه از من بوده.نه ولی منم یکم لج کردم و تند رفتم)
خیلی خیلی دوست دارم
عزیز دلمی
عشق خودمی
دوست دارم عزیزم